علامه سید بحر العلوم در محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)
مرحوم «میرزای قمی» صاحب قوانین نقل می کند که:
روزی در خلوت از او سؤال کردم: آقا ما که با هم بودیم، آن وقتها شما این مرتبه از استعداد و علم را نداشتید، بلکه از من در درسها استفاده می کردید، حالا بحمدالله می بینم، در علم و دانش فوق العاده اید.
فرمود: میرزا ابوالقاسم، جواب سؤال شما از اسرار است! ولی به تو می گویم و تقاضا دارم که تا من زنده ام به کسی نگویید. من قبول کردم، ابتدا اجمالاً فرمود: چگونه این طور نباشد و حال آن که حضرت «ولی عصر» ارواحنا فداه، مرا شبی در مسجد کوفه به سینة خود چسبانید. گفتم: چگونه خدمت آن حضرت رسیدید؟
فرمود: شبی به مسجد کوفه رفته بودم، دیدم آقایم حضرت ولی عصر (علیه السلام) مشغول عبادت است، ایستادم و سلام کردم، جوابم را مرحمت فرمود و دستور دادند که پیش بروم، من مقداری جلو رفتم، ولی ادب کردم، زیاد جلو نرفتم. فرمودند: جلوتر بیا، پس چند قدمی نزدیکتر رفتم، باز هم فرمودند: جلوتر بیا، من نزدیک شدم، تا آنکه آغوش مهر گشود و مرا بغل گرفت، به سینة مبارکش چسباند، در اینجا آنچه خدا خواست به این قلب و سینه سرازیر شود، سرازیر شد...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » jafarzarean ( شنبه 86/2/22 :: ساعت 11:20 صبح )