سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و چون گفته خوارج را شنید که حکومت جز از آن خدا نیست ، فرمود : ] سخن حقّى است که بدان باطلى را خواهند . [نهج البلاغه]
شمیم یار
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» پس من چی؟

پس من چی؟

سلام بر آفتاب امید

سلام آقاجونم. سلام مولای من. چه دوستدارانی دارین شما. من جلوشون کم آوردم. هر کدومشون یه شعله از آتش محبت شما به سینه دارن. مولا ممنونم. ممنونم به همین که دلم یادتون میفته. به همین که اجازه دادین توی این همه وبلاگ یه دونه کوچیکشو برای خلوت با شما ایجاد کنم و بیام اینجا به شما بگم کنیزتم. دوستون دارم. دلم براتون تنگ میشه. و بقیه دوستداراتونم بیان و حدیث انتظار بگویند.

چندی پیش "سلام الله الکامل التام" رو خوندم بعد که داشتم قدم میزدم شروع کردم با شما زمزمه کردن. داشتم مثل همیشه خواهش هامو لیست میکردم. اینو برام درست کنین، اینو بهم بدین، اونو حلش کنین ... بعد متوجه شدم که رابطه من با شما همش شده یک طرفه. من همش حواسم به اینه که من چی میخوام. اصلاً حواسم نیست که من هم باید یه چیزی به شما تقدیم کنم. آقا چی تقدیمتون کنم؟ امروز برای سلامتی تون صدقه می دم. برای تعجیل در ظهورتون دعا می کنم. قول می دم یه گناه هم به یاد شما از گناه هام کم کنم. اما ای کاش میتونستم یک دسته گل نرگس هم بفرستم خونتون و روی کارتش بنویسم "چقدر بی حضورتون محبتتان را چشیدم ولی هنوز تشنه ام".

اللهم عجل لولیک الفرج



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » jafarzarean ( شنبه 86/2/22 :: ساعت 11:20 صبح )
»»

 

علامه سید بحر العلوم در محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)

 

مرحوم «میرزای قمی» صاحب قوانین نقل می کند که:

 من با علامه بحرالعلوم به درس آقا «باقر بهبانی» می رفتیم و با او درسها را مباحثه می کردیم و غالباً من درسها را برای سید بحر العلوم تقریر می نمودم. تا اینکه من به ایران آمدم، پس از مدتی سید بحر العلوم بین علما و دانشمندان شیعه به عظمت و علم معروف شد، من تعجب می کردم، با خود می گفتم، او که این استعداد را نداشت، چگونه به این عظمت رسید؟ تا آنکه موفق به زیارت عتبات عالیات عراق شدم، در نجف اشرف، سید بحر العلوم را دیدم، در آن مجلس مسأله ای عنوان شد، دیدم جداً او دریای مواجی است که باید حقیقتاً او را بحرالعلوم نامید.

 

روزی در خلوت از او سؤال کردم: آقا ما که با هم بودیم، آن وقتها شما این مرتبه از استعداد و علم را نداشتید، بلکه از من در درسها استفاده می کردید، حالا بحمدالله می بینم، در علم و دانش فوق العاده اید.

 

فرمود: میرزا ابوالقاسم، جواب سؤال شما از اسرار است! ولی به تو می گویم و تقاضا دارم که تا من زنده ام به کسی نگویید. من قبول کردم، ابتدا اجمالاً فرمود: چگونه این طور نباشد و حال آن که حضرت «ولی عصر» ارواحنا فداه، مرا شبی در مسجد کوفه به سینة خود چسبانید. گفتم: چگونه خدمت آن حضرت رسیدید؟

 

فرمود: شبی به مسجد کوفه رفته بودم، دیدم آقایم حضرت ولی عصر (علیه السلام) مشغول عبادت است، ایستادم و سلام کردم، جوابم را مرحمت فرمود و دستور دادند که پیش بروم، من مقداری جلو رفتم، ولی ادب کردم، زیاد جلو نرفتم. فرمودند: جلوتر بیا، پس چند قدمی نزدیکتر رفتم، باز هم فرمودند: جلوتر بیا، من نزدیک شدم، تا آنکه آغوش مهر گشود و مرا بغل گرفت، به سینة مبارکش چسباند، در اینجا آنچه خدا خواست به این قلب و سینه سرازیر شود، سرازیر شد...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » jafarzarean ( شنبه 86/2/22 :: ساعت 11:20 صبح )
»»

به زنده رود ، سایت بزرگ ایرانیان خوش آمدید.

درباره گروه گل نرگس سئوال کرده بودید..

گروه گل نرگس چه بود ، از کجا آمد و به کجا رفت  ؟ ! نمی دانم

 فقط می توانم بگویم که گروه گل نرگس گروه " گل نرگس " بود  گروه عزیز زهرا (س) بود … گروهی مثل خودش زیبا

گروهی پر از اهداف ریز و درشت

 اهدافی زیبا و دلنشین بی نظیر بود

می گفتند اعضای این گروه خود نیامده اند و دعوت شده اند

می گفتند که گروه قرار دل است که باید قرار دل را به وصال دل تبدیل کند

می گفتند در این گروه هر کس به اندازه ظرفیت خویش بهره خواهد برد

 می گفتند برای اینکه بهره بیشتری ببریم باید ظرفیت خویش را  افزایش دهیم

 می گفتند در پایان راه هریک باید به حدی از رشد و توان  رسیده باشیم که گروههای گل نرگس راه بیندازیم

 پایان راه  !… می گفتند این گروه همچون قطاری ست که شروع به حرکت کرده  آرام آرام …

می گفتند که قطارش کم کم سرعت خواهد گرفت پس همراه آن حرکت کنید تا  از آن جا نمانید

 ولی… می گفتند در این گروه باید خالص بود و خالصانه کار کرد

 باید عاشق بود و عاشقانه کار کرد ...عشق

 عشقی خالص … می گفتند باید گروه را از خودتان بدانید

 چون وقتی از خودمان می دانستیمش آن زمان می تونستیم عاشقانه کار کنیم

 از خودمان بدانیم …

 می گفتند باید صبور بود

 باید دقیق بود

 باید منظم بود مثل ساعت

 باید مسئول بود

 باید مطالعه کرد

 باید اهل عمل بود

 باید عمل کرد که شعار دهندگان بسیارند

 و واقعا  چه بسیارند …

گروه گل نرگس چه بود ، از کجا آمد و به کجا رفت  ؟ !

نمی دانم

خواب بود یا که از خواب بیدارم کرد … نمی دانم

 از قطارش پیاده شدم یا پیاده ام کردند ؟

نمی دانم

 به مقصد رسیده یا  هنوز در راه رسیدن است نمی دانم

 فقط می دانم که باید در جهتی که ریلهایش کشیده شده حرکت کنم حتی با پایی پیاده

 شاید قطاری دیگر از اینجا عبور کند

 یعنی آن روز مرا هم سوار خواهند کرد؟!

 نمی دانم

 شاید آری

 و شاید هم

 نه …

مهم نیست که گروه گل نرگس چه بود و کجا بود مهم این است که هدفش چه بود و مقصدش کجا بود



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » jafarzarean ( شنبه 86/2/22 :: ساعت 11:20 صبح )
»» گفتگویی با آقا

راستش را به ما نگفتند یا لا اقل همه ی راست را به ما نگفتند.

گفتند:تو که بیایی خون به پا می کنی,جوی خون به راه می اندازی و از کشته ,پشته می سازی و ما را از ظهور تو تر ساندند.درست مثل اینکه حادثه ای به شیرینی تولد را کتمان کنند و تنها از درد زادن بگویند.

ما از همان کودکی تو را دوست داشتیم.با همه فطرتمان به تو عشق می ورزیدیم و,با همه ی وجودمان بی تاب آمدنت بودیم.عشق تو با سرشت ما عجین شده بود و آمدنت,طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان بود.اما...اما کسی به ما نگفتکه چه گلستانی می شود جهان ,وقتی که تو بیایی.همه,پیش از آنکه نگاه مهر گستر و دستهای عاطفه تو را توصیف کنند,شمشیر تو را نشانمان دادند.آری ,برای اینکه گل ها و نهال ها رشد کنند, بایدعلف های هرز را وجین کرد. و این جز با داسی برنده و سهمگین,ممکن نیست آری برای اینکه عدالت به کرسی بنشیند,هر چه سریر ستم آلوده یسلطنت را باید واژگون کرد و به دست نابودی سپرد.واینها همه همان معجزه ای است که تنها از دست تو بر می آیدو با دست تو محقق می شود.اما مگر نه اینکه اینها همه مقدمه است برای رسیدن به بهشتی که تو بانی آنی.آن بهشت را کسی برای ما ترسیم نکرد.کسی به ما نگفت که ان ساحل امید که در پس این دریای خون نشسته است ,چگونه ساحلی است؟!کسی به ما نگفت که وقتی تو بیایی:پرندگان در آشیانه های خود جشن می گیرند و ماهیان دریا شادمان می شوند.

و چشمه ساران می جوشند و زمین چندین برابر محصول خویش را عرضه می کند.به ما نگفتند که وقتی تو بیایی:دلهای بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت می کنی و عدالت بر همه جا دامن می گسترد وخدا به واسطه تو دروغ را ریشه کن می کند و خوی ستمگری و درندگی را محو می سازد و طوق ذلت وبردگی را از گردن خلایق بر می دارد

 

.به ما نگفتند که وقتی تو بیایی:ساکنان زمین و آسمان به تو عشق می ورزند,آسمان بارانش را فرو می فرستد,زمین,گیاهان خود را می رو یاند...و زندگان ارزو می کنندکه کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و ارامش حقیقی را می دیدند که خداوند چگونه بر کاتش را بر اهل زمین فرو می فرستد.به ما نگفتند که وقتی تو بیایی: همه امت به آغوش تو پناه می آورند.همانند زنبوران عسل به ملکه خویش .و تو عدالت را ان طور که باید و شاید در پهنه ی جهان می گستری و خفته ای را بیدار نمی کنی و خونی را نمی ریزیبه ما نگفتند که وقتی تو بیایی:هیچ کس فقیر نمی ماند و مردم برای صدقه دادن به دنبال نیازمند می گردند و پیدا نمی کنند. مال را به هر که عرضه میکنند میگوید :بی نیازم.ای محبوب ازلی و ای معشوق آسمانی!ما بی آنکه مختصات آن بهشت مو عود را بدانیم و مدینه ی فاضله حضور تو را بشناسیم تو را دوست می داشتیم و به تو عشق می ورزیدیم.که عشق تو با سرشتها عجین شده بود و امدنت طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان بود.

 

ظهور تو بی تردید بزرگترین جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر خواهد کرد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » jafarzarean ( شنبه 86/2/22 :: ساعت 11:20 صبح )
»» تمام آرزوم تو آسمونه

 

تا تو نباشى، دلم قرار ندارد

نیم نگاهى به روزگار ندارد

تا تو نباشى قرین غربت‏خویشم

مثل درختى که برگ و بار ندارد

تا تو نباشى به باغ، هیچ شکوفه

شوق شکفتن به شاخسار ندارد

تا تو نباشى زمانه ساکت و سرد است

تا تو نباشى، زمین، بهار ندارد

تا نکند جلوه‏اى رخت ز سر مهر

آینه و آب، اعتبار ندارد

از تو چه پنهان، دلى که همدم درد است

چون تو عزیزى به روزگار ندارد

آتش دوریت را خداى کند دور

عاشق دلسوخته، قرار ندارد

چهره برافروز و باز آى که چشمم

بیش از این تاب انتظار ندارد

 

 

 

همه هست آرزویم که بینم از تو رویی

چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » jafarzarean ( شنبه 86/2/22 :: ساعت 11:20 صبح )
»» ما گلی داریم که عالم را گلستان میکند



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » jafarzarean ( شنبه 86/2/22 :: ساعت 11:20 صبح )
»»

         

پدرم می گوید،

-مادرم نیز-:

«آسمان همه جا یکرنگ است»

ومن می اندیشم آیا،

دنیای ما تا این اندازه تنگ است؟!

سفری باید کرد

عمر ما کوتاه است،

آسمان زنگارنگ را

با دقت نظاره باید کرد

کاش به راه افتیم و نگوییم:

آسمان،

           همه جا

                      یکرنگ است.....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » jafarzarean ( شنبه 86/2/22 :: ساعت 11:20 صبح )
»»

                                                               بالای آسمان

اَین معز الاولیآء و مذل الاعداء؟
کجایی مولای من ؟ کجایی آرام قلبم؟ درد فراق را چگونه می توان بازگو کردن؟ جگر سوخته از غم هجران را چگونه می توان التیام بخشیدن ؟ تا کی درد هجران را به دل بکشیم؟ تا کی آرزوی دیدارت را در سر بپرورانیم؟ ای خورشید درخشان! ای ماه تابان! تا کی از درد دوریت بگریم؟ تا کی سرگشته و پریشان باشم؟ تا کی از هر کوی و برزن سراغت را بگیریم؟
متی احارفیک یا مولای؟
مولاجان ! دیدگانم گریان است و خارفراق چشمانم را می آزارد آیا راهی هست تا دیدارت کنم؟ انتظار روزی را می کشم که بیایی و دوستان و عاشقانت گرداگردت را بگیرند، روزی که با آمدنت دوستانت را عزت و بزرگی می‌بخشی و در آن روز دشمنانت به خاک ذلت و خواری می افتند. بیا و ببین که در چه عصری زندگی می کنیم. هر جا از ظلم و بیداد فغان می کند و کسی نیست که دادمان را بگیرد و حقمان را بستاند، مولاجان !عاشقانت در انتظارند. دیدگانشان اشکبار است. دلهایشان دردناک و جگرهایشان از غم فراق تو سوزان است، بیا و از سر چشمه های پرآبت سیرابمان کن، بیا و عطش قلبمان را بنشان. بیا تا دیدگانم روشن و بینا گردد، خود می دانی که در درونم چه می گذرد، خود می دانی که دلم آرام و قرار ندارد، ناله و زاریم را بشنو و اشکهایم را ببین که به استقبالت می آیند، جسمم را خاک پایت می کنم و با اشکهایم راهت را هموار؛ تا بیایی ، ای غایب الآمال من! ای نور دیدگانم! آیا انتظارم را سرانجامی خواهد بود؟ آیا چهرة سیاه و شرمنده ام با وجهة نورانیت روشن خواهد گشت؟ به این فکر می کنم که آیا روزی دعایم مستجاب خواهد شد و آرزویم برآورده خواهد گشت؟
اصلاً نمی دانم لیاقت و سعادت چنین آرزوئی را دارم یا اینکه تمامی آنها را بگور خواهم برد؟ شاید هم چنین باشد، دلم می خواهد در رکاب تو قرار گیرم و از اصحاب یاری کننده ات باشم.
آقا جان! به خدا عاشق دیدار رویت هستم بخدا دیدار روی تو نیمی از هدفم از شرکت در دعای توسل است؛ اما شاید هنوز تو را نشناخته و درکت نکرده ام اما یک دلباخته هستم و می دانم تا آن حد عاشقت هستم که آرزو می کنم قبل از اینکه بمیرم لااقل در خوابت ببینم، آری در خواب؛ چون در بیداری ، دیدن روی تو سعادت من نیست. ایکاش فقط یک لحظه در خواب ببینمت، فقط یک لحظه...
ای سرور من ! چیزی ندارم که به استقبالت بفرستم تنها چیزی که می توانم نثارت کنم، قلب سوزان و منتظرم و اشکهای روانم؛ بپذیر! بپذیر!
«به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام
دل تو را می طلبد ، دیده تو را می جوید»
«هجران تو سخت است مرا
وصلت چرا ناید مرا؟»



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » jafarzarean ( شنبه 86/2/22 :: ساعت 11:20 صبح )
»»

دل شیشه ای



روز و شب من ، در انتظارت می شه طی
گفتی که میام ، قربونتم پس آخه کی
یا مولا دلم تنگ اومده شیشه دلم ای خدا زیر سنگ اومده
خودت می دونی ندیده خاطر خوات شدم
به مولا قسم هلاک یک نگات شدم
یا مولا دلم تنگ اومده شیشه دلم ای خدا زیر سنگ اومده

التماس دعا


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » jafarzarean ( شنبه 86/2/22 :: ساعت 11:20 صبح )
»»



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » jafarzarean ( شنبه 86/2/22 :: ساعت 11:18 صبح )
   1   2      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یا رب نظرتو بر نگردد..............
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 2
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 5667
» درباره من

شمیم یار

» آرشیو مطالب
بهار 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب